توسعه در تخریب

دستاورد مهندسان مشاور در راه آبادانی ایران چیست؟

نویسنده این دیدگاه که نقدی بر مهندسی چند دهه‌ی گذشته را قلمی کرده یک باستان‌شناس است و طبیعی است که با نگاهی برخاسته از دانش و دریافت‌های رشته‌ی خود با مساله مواجه شده است.

باستان‌شناسی شاخه‌ای از علوم اجتماعی است که به مطالعه گذشته از طریق مدارک فیزیکی برجای مانده از یک اثر می‌پردازد. با این تعریف، چه بسا بتوان رهیافت‌های باستان‌شناختی را در مطالعه پدیده‌های امروزی نیز به کار بست چرا که قلمرو باستان‌شناسی تمام گذشته تا حال را دربرمی‌گیرد و منطق آن هم این است که تمامی وقایع، بی‌درنگ پس از وقوع به جزئی از گذشته بدل می‌شوند.

در این نوشته اسماعیل یغمایی باستان‌شناس و نویسنده کهنه‌کار، به کاوش در حوزه‌های مهندسی پرداخته و یافته‌های خود را با قلمی شیرین و گاهی تند و تیز در منظر خوانندگان قرار داده است. ما نیز بدون کم و کاست متن کامل آن‌را درج کردیم که این نگرش برگرفته از باور ضرورت نقد و برخورد اندیشه‌هاست و در صورتی که همکاران مهندسان مشاور ما در رشته‌های مختلف نقدی به آن داشته باشند در شماره‌ی بعد به درج آن‌ها خواهیم پرداخت. به هر حال در این روزگار کسادی پروژه‌های مهندسی شاید بد نباشد ما نیز با رویکردی متفاوت به بازبینی عملکرد فنی‏، اقتصادی و… گذشته خود بپردازیم. این نوشته را باهم می‌خوانیم.

 

هنگامی که بر آن شدم در چارچوب «توسعه» مطلبی بنویسم، همزمان ساختمان پلاسکو آتش گرفت و فرو ریخت. «پلاسکو» تنها یک ساختمان نبود، یکی از نخستین نمادهای مدرنیته ایران بود که نه‌تنها مردم با فرو ریختن آن عزیزانی را از دست دادند، بلکه شاهد فروپاشی ایران مدرن هم بودند. وقتی گوشت و پوست آدمیان با آهن و آتش درهم گداخته شد به‌درستی نشان داد، چه خوب سروده فروغ فرخزاد که «ما هیچ گاه پیش نرفتیم، ما فرو رفتیم».

گو این‌که گروهی بر این باورند که ایران در راه پیشرفت، سازندگی و توسعه است، اما این گروه مهندسان در دوران سازندگی، چنان ساختند که بازده‌اش جز ویرانی چیزی بیش نبود. شاید برخی مهندسان سازه بگویند: «نه! این‌گونه نیست». اینک پرسش این است، آیا ایران در گذر از سنت و زندگی پیشامدرن در راه آبادانی و سازندگی و مدرن شدن گام برداشته و یا چهار اسبه به سوی تخریب و ویرانی می‌تازد؟ در ایران برای بسیاری از چیزها از تعاریفی که ریشه‌ی آن نهفته در دنیای غرب است و بعد از جنگ جهانی دویم از سوی نظریه‌پردازان آگاه مطرح و به چالش کشیده شده، برداشت درستی نشده است. امروز از هر کس، چه عام و چه خاص بپرسید؛«توسعه یعنی چه؟» جواب می‌دهد: «یعنی راه‌سازی، سدسازی، انبوه‌سازی و بسیاری «سازی»های دیگر از این دست» اما کم‌تر کسی به فرهنگ توسعه می‌اندیشد و سخنی از آن می‌گوید. کم‌تر کسی الفبای توسعه‌ی فرهنگی بر پایه‌ی دریافت‌های پسامدرنیته را می‌شناسد.

مهندسان ما از توسعه چه می‌دانند؟

واژه‌ی «توسعه» (Development) از نظر لغوی در زبان انگلیسی‏، به معنی «بسط یافتن»، «درک کردن»، «تکامل» و «پیشرفت» است. گرچه این واژه از قرن چهاردهم مسیحی برای توضیح برخی پدیده‌های اجتماعی به‌کار رفته، اما استفاده وسیع از این واژه به عنوان یک چارچوب تحلیلی برای درک پیشرفت جوامع انسانی، به بعد از جنگ جهانی دویم و دهه‌های 1960-1950 بازمی‌گردد. در آن هنگام، این واژه مترادف با «نوسازی»، «رشد»، «صنعتی شدن» و برای تعبیرات و اصطلاحات مشابه به‌کار می‌رفت. این تعریفی است جامع برای توسعه که مهندسان مشاور و داشنجویان رشته‌ی معماری و شهرسازی به خوبی به آن آگاه هستند اما در عمل چه؟ آیا به این سرمشق و الگو می‌پردازند یا نه؟ متاسفانه باید بگویم این‌گونه نیست و مهندسان مشاور ما حتی آن‌را از یاد برده‌اند یا از یاد نبرده ولی منفعت شخصی‌شان این اجازه را به آن‌ها نمی‌دهد که برداشت درست خود را اجرا کنند. یا این‌که دولت‌مردان این اجازه را به آن‌ها نمی‌دهند.

در هر رو، آن‌چه ما از دریافت و اجرای مهندسان شهرساز در راه توسعه داریم، این است که آن‌ها، نوسازی، رشد و صنعتی شدن را به مثابه تخریب، ویرانی و از بین بردن هویت، دستاوردهای تاریخی و تمدنی می‌دانند که تا دلتان بخواهد مصداق‌های آن در ایران به چشم می‌خورد. اما پیش از آن‌که مصداق‌ها را بیاورم یاد می‌کنم از تعریفی دیگر از توسعه «مایکل تودارو»، نظریه‌پرداز توسعه در کتاب «توسعه اقتصادی در جهان سوم» آورده است: «توسعه را باید جریانی چند بعدی دانست که مستلزم تغییرات اساسی در ساخت اجتماعی، طرز تلقی عامه مردم و نهادهای ملی و نیز تسریع رشد اقتصادی، کاهش نابرابری و ریشه کن کردن فقر مطلق است. توسعه در اصل باید نشان دهد که مجموعه‌ی نظام اجتماعی، هماهنگ با نیازهای متنوع اساسی و خواست‌های افراد و گروه‌های اجتماعی در داخل نظام، از حالت نامطلوب زندگی گذشته خارج شده و به سوی وضع یا حالتی از زندگی که از نظر مادی و معنوی بهتر است، سوق می‌یابد».

یک پرسش

باید پرسید که آیا مسئولان شهری پایتخت که نمونه بارز و شاخص و الگوی شهرهای دیگر ایران است، کدامیک از مصادیق آورده شده در تعریف آقای مایکل تودارو را می‌دانند و اگر می‌دانند کجا به آن پرداخته‌اند؟ طبق این تعریف، توسعه یعنی کاهش نابرابری و ریشه کن کردن فقر مطلق. در توسعه‌ی تهران که این همه مدعی آن هستند و به رخ شهروندان می‌کشند چه پروژه و یا چه گامی در کاهش نابرابری و ریشه کن کردن فقر مطلق برداشته‌اند؟ جز این‌که دره‌ی بین دارا و ندار را بیش‌تر و بیش‌تر گسترانیده‌اند. آن‌ها «پالادیوم»ها را ساختند که فقط پای از ما بهتران به آن‌جا باز می‌شود تا پلاسکوها که در گذر زمان شناخته، شاخص و جای کسب و کار و نان‌دانی طیف گسترده‌ای از مردم متوسط و زیر متوسط بود که رویشان ویران شود، بمیرند و تکه تکه‌های بدنشان را رفتگران شهرداری بیابند. نمونه‌ی دیگر بزرگراه صیاد شیرازی است. این بزرگراه، خط قرمزی ساخته بین فقرا و طبقه‌ی متوسط. در یک سو خیابان‌های «اجراه‌دار»، «سرباز» و «گرگان» قرار گرفته با خانه‌های 40 متری و کوچه پس کوچه‌های تنگ و در سوی دیگر خیابان‌های «شریعتی» و «ولیعصر» با برج‌ها و مجتمع‌های بزرگ مسکونی.

ویرانی محله‌ی نواب

گونه‌ی دیگر ایجاد این نابرابری، ویرانی محله‌های شکل گرفته در طول زمان در «نواب» است که به جای آن مجموعه‌های بی‌هویت و بی‌قواره‌ی آپارتمانی ساخته می‌شود که امروز در پس این خانه‌های تنگاتنگ آن به گفته کارشناسان اجتماعی پایگاه بزه شده است و معتادان.

اگر هنوز مسئولان شهری نامه‌ی شکوه‌آمیز ساکنان اکباتان را در سطل آشغال زیر میز خودشان نیانداخته باشند، بی‌گمان تا ابد در بایگانی خاک می‌خورد. در این نامه ساکنان اکباتان به تخریب فضای سبز و ساخت و ساز بی‌رویه‌ی مال‌های سر به آسمان کشیده معترض شدند. یکی از این معترضان «حسین ایمانی جاجرمی»، دانشیار دانشگاه تهران و عضو شورایاری شهرک اکباتان است. او حرکت ساکنان شهرک را نمونه‌ی کوچکی از جنبش‌های اجتماعی می‌داند که خواهان استیفای حق ساکنان بر شهر هستند. شهری که به هم ریخته شده و به قول او «شهرداری در شهرک اکباتان تبدیل به کاسبکار شده است».

مگر شهرک اکباتان چقدر جمعیت دارد که این همه مال بسازند؟ بی‌گمان هدف؛ تخریب فضای سبز، زدوبندهای مالی و نابودی فضای معماری زمان پیش از انقلاب و پاک کردن هویت آن است. خدا می‌داند چقدر از این نمونه‌ها وجود دارد که هدفشان تخریب است و سودجویی، همین و بس.

مارون و ماجرای سدسازی ارگان!

نه تنها در تهران و کلان‌شهرهای ایران، که روستاها، بیابان‌ها و رودخانه‌ها نیز از این تخریب بی‌امان، برکنار نمانده‌اند. نمونه‌ی آن سد مارون است. پیش از انقلاب همسرشاه برای بازدید به شوش دانیال رفت. پرفسور «گیریشمن» سرپرست حفاری آن‌جا، پرچم فرانسه را بر فراز قلعه‌ی باستان‌شناسان افراشته بود. فرح را خوش نیامد و به وزیر فرهنگ آن موقع دستور داد محترمانه عذر گیریشمن را بخواهند. اما فرانسوی‌ها بیدی نبودند که از این بادها بلرزند. می‌دانستند در کنار رودخانه‌ی مارون، نزدیک بهبهان محوطه‌ی بسیار گسترده‌ی ارگان از دوره‌ی عیلامی تا سده‌های نخستین ایران اسلامی در زیر تپه‌های آن‌جا مدفون است. آن‌ها به بهانه‌ی سدسازی، روانه‌ی کناره‌ی مارون شدند و برای این‌که کسی متوجه هدف نهایی آن‌ها نشود، بدون کم‌ترین تعریف و شناختی جایی را برای سد انتخاب کردند و چند نقشه کشیدند. به امید این‌که پس از برداشت نخستین بیل به آثار برسند و به این بهانه کاوش را شروع کنند. در همین زمان انقلاب شد و ناگزیر رفتند اما نقشه‌ها ماند. شرکت «مهاب قدس»، نقشه‌ها را برداشت، عنوان آن‌را پاک کرد و بالایش نوشت: «مرگ بر آمریکا» و شروع کرد به ساختن سد. چون جای آن مناسب نبود هنوز سد به نیمه نرسیده بود که آب پرخروش مارون آن‌را برد. دوباره همان‌جا شروع به پی ریزی کردند! این یکی را هم آب برد! بالاخره به هر بدبختی بود و با ویرانی یکپارچه‌ی محوطه‌ی باستانی ارگان، این سد ساخته شد اما تازه اول کار بود. چون جای آن درست نبود و این امکان وجود داشت که سد بشکند، ناگزیر به ساخت سد دویم فرادست آن پرداختند. بودجه‌ای که برای سد گذاشته بودند، تمام شد. این بود که دست گدایی به سوی بانک جهانی دراز کردند، هنگامی که آن‌ها آن‌جا آمدند، من مشغول کاوش بودم. یک گروه چند نفره با مترجم و محافظ ایرانی. پرسیدند:«شما این‌جا چکار می‌کنید؟» گفتم:«حفاری باستان‌شناسی». گفتند: «آخر چند متر آن طرف‌تر لودر و بیل مکانیکی خاک تپه‌های باستانی را زیرورو می‌کند آن وقت شما با برس و کلنگ کوچک خاک را می‌کاوید؟» جوابی نداشتم که بدهم. کمی سکوت کردم و گفتم:«آخر آن‌جا دیگر آثاری نیست!»

در بین این گروه یک خانم سوئدی، کارشناس محیط زیست بود، روکرد به مهندسان سدساز و پرسید:«این سد پله هم دارد؟» همه متعجبانه به یک‌دیگر نگاه کردند تا آخرسر یک نفر به ریشخند گفت:«پله؟ مگر می‌خواهیم بالای بام برویم؟» و همه خندیدند. او با حالتی عصبانی گفت:«نه برای ماهی‌ها. مگر این‌ها مهاجرت نمی‌کنند؟ چطور برگردند؟ می‌دانید چه نوع ماهی در این رودخانه است؟ و توان پرش آن‌ها چقدر است؟» هیچ کس جواب نداد. جوابی نداشتند که بدهند و بانک جهانی هم به این مهندسان ناآگاه دیناری نداد. اما تخریب سد و در نهایت ویرانی بهبهان پیش‌رو بود. به هر شکلی که بود پولی گرفتند و سد دویم را ساختند و سد سیوم را برای این‌که از هر گونه شکستن سد جلوگیری شود. نکته‌ی تاسف‌انگیز این که کانال‌های  پهن آب‌رسانی به زمین‌های کشاورزی چون روز نخستین خشک خشک است و هرگز آبی در آن‌ها جاری نشد؛ اما سرانجام به سد «کارون یک» که برنامه و نقشه‌ی آن‌را آمریکایی‌ها پیش از انقلاب بررسی و کشیده بودند، رسیدند و بر آن شدند آن‌را بسازند.

خط‌آهن در محوطه‌ی باستانی:

کشیدن خط دویم راه آهن تهران-مشهد با گذر از محوطه‌ی باستانی حصار دامغان و نابودی و چند پارچه کردن آن نمونه‌ی دیگری از این دست ویرانی‌ها به بهانه‌ی توسعه است. بارها به مهندس کازرونی، سرپرست وقت سازمان میراث فرهنگی و وزیر راه دوران سازندگی آن هنگام گفته شد اگر این خط آهن، تپه حصار را دور بزند و تخریب نکند تنها 40 ثانیه تفاوت دیر رسیدن مسافران به مشهد است اما کو گوش شنوا؟ تپه حصار چند تکه شد و پیوند فرهنگی و باستانی بین شمال و جنوب آن به همین سادگی از بین رفت.

از تهران‏، بهبهان و دامغان گذشته وضع توسعه‌ی نصف‌جهان هم بهتر از این نیست. متروی اصفهان از 50 متری پل‌خواجو می‌گذرد. فقط 50 متر‏، می‌دانید همین 50 متر، چه اندازه منجر به تخریب این پل می‌شود که زیباترین پل جهان نام گرفته است. این هم دستاورد توسعه‌ی یک مهندس!

ساختمان بلندمرتبه‌ی بانک صادرات یزد که تمام چشم‌انداز بافت معماری آن‌جا را یک‌سره برهم زده و مثل تیغ در چشم بافت شهری می‌رود، دست‌پخت همین آقایان مهندسان مشاور است. آنقدر به بهانه‌ی توسعه، تاریخ، هویت و محیط زیست، داشته‌های فرهنگی را نابود کردند که از شمارش بیرون است. شاید بی‌مورد باشد اگر بپرسیم چرا این اندازه بلا سرمان نازل می‌شود؟ از فاصله‌ی طبقاتی دارا و ندار، آن‌ها که در برج‌ها شب را به سر می‌کنند تا آن‌ها که در گورها می‌خوابند تا گرد و خاک خوزستان و سیلاب ویران کننده‌ی سیستان و بلوچستان خشک. کجا هستند مدعیان توسعه؟ دستاورد آن‌ها در این چند دهه چه بوده و چه پاسخی بر این همه نابسامانی دارند؟

با همکاری فاطمه علی‌اصغر