خدا پدر حضرت ابراهیم را بیامرزد!

خبر آنقدر کوتاه و بی‌اهمیت بود که لابه‌لای خبرهای داغی چون برجام، انتخاب هیات رییسه مجلس، فوتبال و… زود محو شد. حتی روزنامه‌های مخالف سرسخت دولت هم اشاره‌ای نکردند و چیزی ننوشتند. خبری که این‌گونه مثل غبار گم شد، چه بود؟

در آستانه‌ی ماه مبارک رمضان کاشی‌های مسجد نصیرالملک شیراز را دزدیدند!

هرچند دیگر برای من باستان‌شناس هم این خبر عادی شده، اما در شهر آستانه‌ی شاهچراغ که نور چراغ‌هایش مثل خورشید می‌درخشد، چند روزی مانده به ماه رمضان، متولی مسجد کجا بوده است؟ نگهبان، پلیس‌های شبانه،حراست سازمان میراث فرهنگی کجا بودند؟ مگر برداشتن کاشی‌های یک مسجد کار 5 دقیقه، 10 دقیقه است. چند سال پیش که قرآن منسوب به خط حضرت امیرالمونین علی(ع) را از موزه پارس شیراز دزدیدند، تنها چند دقیقه بیش‌تر به طول نکشید. نگهبان را کشتند، شیشه ویترین را شکستند، قرآن را دزیدند و بردند. یک دو روزنامه هم خبرش را نوشتند و دیگر نه پیگیر دزد شدند، نه قرآن. آب هم از آب تکان نخورد.

چند دهه‌ای است این دزدی‌ها و تخریب‌ها درست مثل قتل‌های پیاپی و دزدی‌های چند میلیاری ادامه دارد. آنقدر زیاد که دیگر هم قتل‌ها، هم دزدی‌ها و هم تخریب‌ها کم‌ترین واکنش و بازتابی نه از سوی مردم دارد و نه از سوی مسئولین. من بنا به حرفه‌ام ده، دوازده سالی بریده خبرهای ویرانی و دزدی آثار باستانی را از روزنامه‌ها قیچی می‌کردم و نگاه می‌داشتم. حالا آنقدر این بریده‌های جراید زیاد شده‌اند که دیگر جا برای نگهداری آن‌ها ندارم، این بود که این گردآوری را رها کردم. باید دید و پرسید چرا این دزدی‌ها می‌شود؟ چرا قرآن خطی را می‌دزدند؟ چرا بیش از ده بار اشیاء نفیس موزه‌ی ایران‌باستان را دزدیدند و کسی حرفی نزد؟ چگونه است که موزه رضاعباسی را پانزده بار دزدها زدند و مواردی دیگر… و باز سکوت و سکوت. این درد چگونه درمان کنیم؟ خب جز مرگ که درمانی ندارد، درمان این درد بسیار ساده است. نخست این‌که سرپرستان میراث فرهنگی از ابتدا تا امروز و از امروز تا فرداهای بعد هیچ یک نه مدیریت می‌دانستند، نه تاریخ را می‌شناختند و نه میراث را. بدون کم‌ترین تعصبی به خاک ایران و نام ایران.

اگر این‌گونه نبود مثل همه‌ی سازمان‌ها نام ایران را بر سر در آن می‌نوشتند، نه این‌که بنویسند:«سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری» یکی باید از این‌ها بپرسد این سازمان کجای دنیای به این بزرگی است؟ در آسیا؟ خاورمیانه؟ آفریقا و قلب جنگل‌های آمازون یا در دل قبایل استرالیا؟

پس این‌ها نه آگاهی دارند. نه مدیریت می‌شناسند و نه تعصبی در وجودشان است. چون می‌دانند دیر یا زود جای خود را به دیگری خواهند سپرد، نهایت استفاده را از این مدت می‌برند. جز خودشان پسرخاله، پسردایی، نوه عمه، همسایه ی دست راستی و قوم و قبیله خود را از روستا می‌آورند و سر کار می‌گذارند. پس از پایان این دوره طلایی هم می‌روند انگلستان پاساژ می‌زنند یا در کانادا پمپ بنزین باز می‌کنند. حراست سازمان هم دست کمی از این آقایان ندارد. نه از نگهبانی چیزی می‌داند، نه از گردآوری اطلاعات. نه معنی حراست را درک می‌کند و نه آن تیزهوشی یک حراستی را دارد. هنرشان فقط زهرچشم گرفتن از چهار تا کارمند مفلوک است. حراستی بودن که به این شوخی‌ها نیست. زیرکی، هشیاری، سرعت عمل و ده‌ها مورد این‌گونه‌ی دیگر می‌خواهد تا آدم یک حراستی باشد. اگر همه‌ی تخصص‌ها به این سادگی باشد هر کسی می‌تواند بگوید من حراستی هستم. ظاهرا هنگام دزدی کاشی‌های مسجد نصیرالملک زمانی که داشتند آب و جارو هم می‌کردند این آقایان در خواب ناز بودند. دست‌کم کاش این‌ها بیایند از افرادی که در وزارت اطلاعات هستند کمی یاد بگیرند. آدم‌های ورزیده، بسیار باهوش و موقع‌شناس که می‌توانند یک مجرم را از هواپیما، بین زمین و آسمان دستگیر کنند و بیاندازند زندان.

اما به نظر من ساده ترین راه، راهی است که صدا و سیما برگزیده‌اند. راهی ساده و بی‌دردسر. آن‌ها آمده‌اند، ترانه‌های دلکش طاغوتی، مرضیه وزیر فرهنگ منافقین، پوران شاپوری مطرود، هایده، حمیرا… را می‌سپارند به خوانندگان مرد! که با صداهایی که اصلاً جور نیست بخوانند. صداهایی نکره و گوش خراش. طبعاً توی دلشان هم می‌گویند نه ما خواننده‌ی حسابی آواز آموخته داریم، نه ترانه‌ساز. همین است که هست.

خب، میراث چرا از این تجربه که به این خوبی جواب داده است، استفاده نمی‌کند؟ بیاید از مدیران باستان‌شناسی آن سوی آب‌ها و تجربه آموخته‌های رفته سود ببرد. چه به یقین دیگر شاهد دزدی کاشی‌های مسجد آن هم در آغاز ماه مبارک رمضان نخواهیم بود. استفاده از تجربه‌ها این افراد نه‌تنها هیچ عیبی ندارد که سود هم دارد. چون آن‌ها نباید بیایند که خشم دلواپسان را برانگیزند. سازمان میراث فرهنگی که روزی ده تا چاقو می‌سازد که یکی از آن‌ها دسته ندارد. بیاید یک قرارداد «دورکاری» با آن‌ها بنویسد. بعد پولش را بریزد توی حساب خودشان. بی‌گمان این‌گونه هم میراث سروسامانی می‌گیرد، هم برخی آموزش می‌گیرند و می‌آموزند. پسرخاله‌ها و پسردایی‌ها و فک و فامیل‌ها هم که بار سفر بسته و از روستا آمده‌اند، میز و منشی و ماشین و حقوق چند میلیونی خود را دارند و حال می‌کنند.

به نظر من، این آخرین و تنها راه برای نجات سازمان میراث فرهنگی از این بن‌بست ویران کننده است.

یک چیز دیگر را باید صادقانه اعتراف کنم و بنویسم. من پیش‌تر به دانایی و آگاهی حضرت پروردگاری اعتقاد کامل داشتم اما این یکی دو سه هفته اعتقادم هزاران هزار برابر شده و باز ایمان آوردم که خداوند بزرگ به معنی واقعی کلمه بسیار آگاه، دانا، بینا و هوشیار است و از این‌روست که به حضرت ابراهیم دستور داد، خانه‌اش را در بیابان خشک و برهوت مکه برپا کند و بسازد. اگر جز این بود و مثلاً زبانم لال حضرت ابراهیم خانه خدا را در ایران ساخته بود، امروز از آن تنها جای آن برجای بود و بس. به یقین اگر این‌گونه بود، امروز 10، 12 تا از سنگ‌هایش در موزه‌ی لندن، 10، 15 تا در فرانسه، 7  ، 8 تا در ژاپن، 30 ، 40 تا در اسرائیل، 40 ، 50 تایش در حراج ساتوبی و بیش‌ترینش در دست کلکسیونرهای باصطلاح دکتر مهندس ایرانی بود. کلکسیونرهایی که میراث فرهنگی با حماقت تمام ولی با افتخار برای آن نمایشگاه می‌گذارد، بروشور چاپ می‌کند و ادعا دارد این اشیاء نفیس 5، 6 هزار ساله را از عمه و خاله‌شان به ارث برده‌اند!

بیایید بازهم بیش از همیشه به آگاهی حضرت پرورگاری که به درستی و راستی آگاه بود که گروهی ایرانی چه دزدان قهاری هستند و از ته دل بگوییم خدا پدر حضرت ابراهیم را بیامرزد که امروز خانه‌ی خدا سر جای اولش است.