دشنه

بر روی تیغه‌ی یک دشنه‌ی کهنه‌ی قاجاری، در یک عتیقه‌فروشی زنجان نوشته بود:
عمیق بزن !

برای «س. ف» که عشقش از نوجوانی تا امروز
در دلم جا خوش کرده و نمی‌رود که نمی‌رود…

با  زهر دشته‌ای ز تیغ کهنه‌ی نفرت
صندوق سخت سینه  سراسر شکافتم
چون رهزنی که در پی گنجینه‌ای بود
دنبال هرزه دل ز سر کین شتافتم

با تیغه‌ای که تیز چو دندان گرگ بود
با غیظ هرچه بود دریدم ز یکدگر
دیوانه‌وار چنگ زدم تا که یافتم
قلبی که می‌تپید چو مرغ بریده سر

چون پیر کرکسی که لاشه کشد با نیش
کندم ز کنج  سینه، فشردم به مشت، سخت
با خشم تلخ نعره کشیدم  ز بیخ حلق
ای روسیاه خیره‌سر واژگونه بخت

در چنگم آمدی تو به آخر پلید کار،
از  آن پناهگاه  تپیده به خون و رگ
با دشنه‌ام به دست کنون مثله‌ات کنم،
هر تکه‌ی تو لقمه کنم پیش پوز سگ

چندان فشردمش که نفس بُر شد و خمید
افتاد از تپیدن و خاموش گشت و مُرد
زیر لبی در آن دم بود و نبود هم،
در خون نشسته بود و نام تو را می‌بُرد

تهران، تیرماه 87