دایی جان ناپلئونِ ایرج پزشکزاد

ایرج پزشکزاد نویسنده‌ای که با کتاب عامه‌پسند «دایی جان ناپلئون» شرف و فرهنگ ایران را در مقابل پشیزی به بیگانگان فروخت، در سن 92 سالگی در پاریس درگذشت. این کتاب که به گونه‌ی پاورقی در مجله‌ی فردوسی (به سردبیری عباس پهلوان و به ظاهر چپ) هر هفته چاپ می‌شد، نبشتاری جز سخره و ریشخند به ایران و ایرانی چیزی بیش نیست. همه‌ی داستان بر پایه‌ی یک “صدای مشکوک” نبشته شده است و هر یک از شخصیت‌های این کتاب نمایانگر یک قشر ایرانی است. قهرمان داستان پیرمرد قزاق بازنشسته‌ای است روان‌پریش، نیمه دیوانه و عصبی انگلوفوبیا (بیمناک ازانگلستان) که فکر، گفتار و رفتارش همه حاکی از ترس کشته شدنش به دست انگلیسی‌هاست. او در این کتاب نُماد کهنه افسران، سیاستمداران و پیرمردان بازنشسته‌ی خانه‌نشین است که در توهم و خیال‌بافی جنگ می‌کند، پیروز می‌شود و هم‌چنان آقا و بزرگ خاندان است. از دیدگاه پزشکزاد اسدالله میرزا نماد جوانان فرنگ رفته‌ای‌ است که جز دختربازی و سانفرانسیسکو رفتن کار دیگری نکرده و پسران خانواده را به سانفرانسیسکو رفتن تشویق می‌کند، حال بماند که خود نویسنده در جوانی پاریس بوده است، مش‌قاسم روستایی ساده‌دل، نوکر و برده بی‌چون و چرای دایی جان که هر چه او بگوید می‌پذیرد، چون بیش از زندگی به فکر مرگ است و به باورش تا مرگ چار انگشت بیشتر فاصله نیست. طاهره همسری که با شوهری مثل شیرعلی قصاب که از آوردن معشوقه خود باکی ندارد و در این کتاب با دو نفر نرد عشق می‌بازد، نُماد زن ایرانی که پس از شوهر کردن تازه به فکر معشوقه گرفتن می‌افتد و شوهری که در برابر بی‌ناموسی فقط رگ گردنش را کلفت می‌کند، عزیزالسلطنه نماینگر زنانی پرخاش‌گر و سلیطه، دایی جان سرهنگ گویای افسرانی قلابی، دوست‌علی خان نماد مردانی که در عین زن ذلیلی حتی به دخترخوانده‌ی عقل از دست داده‌اش هم رحم نکرده، تا کارآگاهی معتاد، خمیرگیر فضول و خبرچین نانوایی و… و این‌ها هستند قهرمانان داستان و تک تک نماد اقشار جامعه‌ی ایران از دید پزشکزاد.

 آیا واقعاً و به راستی جامعه‌ی ایران این‌گونه عقل باخته، فاسد، بی‌اصالت، بی‌آبرو، بی‌سواد و از هم گسیخته است؟ زنان شوهردار دوتا دوتا معشوقه می‌گیرند و زنان میان‌سال مثل لات‌ها فریاد می‌کشند و داد و قال راه می‌اندازند؟ آیا روستاییان ما این‌گونه ساده‌دل و احمق هستند که بنده زرخرید مرد دیوانه‌ای چون دایی جان شوند و آیا همه فرنگ رفته‌های ما از دیرباز تا امروز چنین پرونده‌ی کثیف و ننگینی دارند؟ و… ده‌ها آیای دیگر. در سراسر این داستان که جامعه‌ی ایران و ایرانی را به لجن و کثافت تمام کشانده، حتی یک نقش مثبت هم محض رضای خدا نیست حتی در بازی آسید ابوالقاسم واعظ. 

تاریخ می‌گوید؛ نزدیک چند سده است که هر بلایی سر این سرزمین و مردم آن آمده دست پلید انگستان را می‌توان دید و کار کار انگلیساست، دیگر چون خورشید عیان و در اذهان چنان پر رنگ شده که با این نبشتارها پاک نمی‌شود که نمی‌شود. پیش‌تر در کتاب “وقتی بچه بودم” نبشتم که با کتاب دایی جان ناپلئون «… وقتی میخواستند این یقین را پاک کنند و با توهین به شعور چهل وپنج میلیون ایرانی می‌خواستند بگویند، ما که کاره‌ای نیستیم، نه کسی را بر تخت شاهی می‌نشانیم، نه شاهی را از اورنگ شاهی به زیر می‌کشیم، نه خلعت صدارت و وزارت بر تن کسی می‌کنیم، نه از تن کسی درمی‌آوریم؛ اگر بحرین از ایران جدا شد، نتیجه‌ی همه پرسی بود و اول کسی که گفت «خلیج عربی»، جمال عبدالناصر بود نه ما. اگر هامون و اروندرود نصفش این سوی مرز است و نصف دیگرش آن سوی مرز، اصلاً به ما ارتباطی ندارد. تازه شما ایرانی‌های روان‌پریش باید ممنون ما باشید، ما بودیم که خط‌کش گذاشتیم و کیلومترها از مرز کشورتان را با یک خط مستقیم مشخص کردیم که بچه‌هایتان راحت باشند و مجبور نباشند نقشه‌ی ایران را با خطوط کج و کوله بکشند؛ ببینید مرزهای مصر چقدر صاف و قشنگ است…! به ما چه مربوط است اگر قرارداد ترکمان‌چای را یک انگلیسی نوشته؟ نه ایرانی‌ها سواد داشتند و نه روس‌ها بلد بودند، این بود که از جیمز موریه با خواهش و التماس خواستند این قرارداد را بنویسد…»[1]

سرآغاز این گونه نبشتارها به دوران فتحعلی‌شاه بازمی‌گردد و پرچم‌دار کتاب‌هایی این‌گونه تحقیرآمیز و تو سری زدن به ایرانی‌ها در کتاب “سرگذشت حاجی بابای اصفهانی”نوشته “جیمز موریه” است که در زمان فتحعلی‌شاه مامور سیاسی انگلیس بود. موریه از زبان یک دلاک‌زاده، ایرانیان را مردمانی پست‏‏، حقه‌باز، دروغگو دورو و… می‌خواند. این کتاب چنان شلاقی بر پیکر جامعه‌ی مجروح آن زمان می‌زند که خشم فتحعلی‌شاه را برانگیخت. از دیگر جاسوسان انگلیسی که به تحقیر ایرانی‌ها پرداخت هنری لایارد است. لیدی مری شیل در کتاب خاطرات خود نبشته؛ لایارد که خود را درویشعلی می‌خواند «… در منطقه لرستان با یک زن لر ازدواج کرد و بعدها همان زن را در مقابل دریافت یک الاغ با شخص دیگری معاوضه نمود…»[2] این کثیف‌ترین تحقیر و تو سری زدن به زن ایرانی بوده که تاکنون نبشته شده است. از دیگر خوش‌خدمتان انگلستان عباس افندی بابی است که چون آن دو دیگر به لقب “سر” مفتخر شد! در بین سیاستمداران ایرانی دوست‌داران انگلستان هم کم نیستند. از میرزاابوالحسن‌خان شیرازی (ایلچی) گرفته تا سیدضیاء‌الدین طباطبائی، حکیم‌الملک، قوام‌السلطنه و…

نمونه‌های بسیاری از تحقیر جامعه ایرانی را می‌توان در کتاب پزشکزاد دید؛ کژراهی که متاسفانه تا امروز ادامه داشته و خواهد داشت. از حق نباید گذشت که گروهی از ایرانیان بی ژرف‌نگری و بی آن‌که بدانند، به این مزخرفات دل خوش کرده و قهقه سر می‌دهند.

چه خوب سرود حبیب یغمایی؛

قلم به مزد به از زن به مزد سفله تر است         که این به خویش کند و آن به بسیاران

[1] اسماعیل یغمایی، وقتی که بچه بودم، تهران: دادکین، 1398: 53-56

[2] لیدی مری شیل، خاطرات لیدی شیل، ترجمه: دکتر حسین ابوترابیان، تهران: نشر نور، 1362: 190