سال 1389، مدیر آن هنگام «پایگاه میراث جهانی پاسارگاد» برای پوشش کاخ اختصاصی کوروش بزرگ در پاسارگاد، تعداد زیادی لوله سبک و سقف پوششی برای آن خرید به مبلغ بیش از یک میلیارد تومان که به پول امروز نزدیک سه میلیارد تومان می شود.
پس از خرید لولهها و سقف و هزینه بسیار برای آوردن به پاسارگاد تازه فهمیدند که برپایی این سقف بر روی این لولههای سبک نهتنها دردی از حفاظت این کاخ دوا نمیکند، بلکه بیشتر باعث تخریب آن میشود، چه پایهها را میبایست روی آثار برپا میکردند و جز این آسیب، همهی منظر فرهنگی آنرا برهم میزد.
لولهها و سقف را به گوشهای ریختند، بیصاحب و بیاستفاده. یک میلیارد و خردهای از جیب دولت رفت و بقیهاش رفت در جیب این و آن… ماشین خریدند، خانههایشان را نونوار کردند، زن و بچهشان را به خارج فرستادند و…
چندی پیش بازرسان دیوان محاسبات آمدند پاسارگاد. پرسیدند این لولهها چیست؟ برای چه خریدهاید؟ کی خریدهاید؟ چقدر خریدهاید؟ و چرا اینجا میان آثار رهایشان کردهاید؟ و…؟ و…؟
پرسشهای بی پاسخ. بالاخره یک نفر که نخود هر آش است و همه جا سر و کلهاش پیدا میشود و همه کاره و هیچ کاره است، گفت؛ برای تل آجری. یک، دو ایتالیایی هم تایید کردند و غائله ختم به خیر شد.
خب! بازرسان که نمیدانستند تل آجری چیست، کجا هست و چقدر از تخت جمشید فاصله دارد و اصولاً منظر فرهنگی یعنی چه؟ چون آنها هم از جنس خودشان بودند. پذیرفتند و راهشان را گرفتند و رفتند.
پس از آن بزرگان قوم میراث به همراهی چند ایتالیایی نشستند و گفتند و برخاستند و کلی خوردند و نوشیدند و آخر سر پس از ده، بیست جلسه که برای هر کدام کلی پول گرفتند به این نتیجه رسیدند که بالاخره پس از شش، هفت سال آنها را در تل آجری بکارند!
باستانشناسان، کارشناسانی چند و… آمدند دورتادور محوطه ارزشمند کوچک تل آجری را دو سه متر خالی کردند، سیمان آوردند، بتون ریختند و این لولههای کلفت توخالی را در حریم این محوطه فرو کردند. میخواستند سقف سوله را هم روی آنها سوار کنند که داد آنها که دلشان از دست کارهای این گروه که تنها برای پر کردن جیب خودشان است، بلند شد که این چه کار احمقانهای است که کردهاید چرا این لولههای کلفت را توی حریم یک اثر باستانی فرو کردید؟ مگر جا قحط است؟ بروید در حریم خانه خودتان فرو کنید. خب! بگذارید در حریم خانه فک و فامیلتان…!
اما از آنجا که این آقایان بیدی نیستند که از این بادها بلرزند جواب دادند؛ در نوشیجان هم همینگونه سقف زدند در تل بندیان دره گز هم همین ستونها علم شده. البته این بزرگان قبیله ی دهم ریخته میراث نه میدانند نوشیجان کجاست، نه حال و روز امروز آنرا دیدهاند که بارانهای اریب پدر همه آثار را در آورده و در تل بندیان هم همینطور و بدتر از همه در کاخ بردکسیاه؛ آنقدر گفتیم و نوشتیم تا آمدند ایرانیتهای کهنه دست سوم،چهارم را به جای ایرانیت نو جا زدند کلی بالا کشیدند که بعد از مدتی با یک باد نهچندان شدید چند تکه شد و با افتادن این ورقهها روی آثار بیش از باران به آنها آسیب رساند. آخر به باور آقایان همه چیزدان دکتر، مهندس باران فقط و فقط مستقیم میبارد نه مایل و نه از سمت چپ و راست. گنبد رک پله پلهای دانیال نبی در شوش هم فقط برای زیبایی است!
امروز که این لولهها را فرو کردهاند، حریم را ویران و آثار را نابود ساختند، نمیدانند چکارش کنند. نه میتوانند کار را ادامه دهند، نه میتوانند بکشند بیرون! و نه در بیاورند و نه… دست روی دست گذاشتند تا ببینند چه میشود. درست مثل درازگوش مانده در گل.
این رخداد تلخ غمانگیز که قلب هر ایرانی خاک دوست را (نه دل هر عرب را) میفشارد و به درد میآورد، نه نخستین است و نه آخرین. دست گل هر از چند گاه باند سیاه طالبان میراث فرهنگی است. گروهی که مثل کنه چسبیدهاند به میز ریاست و تا عزراییل جانشان را نگیرد از این میز و صندلی جدا نمیشوند.
در سریش بودن و علاقه آنان به ریاست همین بس که در آستانهی انتخابات از بیم پیروز شدن رقیب آمدند و در چندین جلسه افکار شیطانی و فرصت طلبانه خود را رویهم ریختند و نتیجه گرفتند که آرای بازنشستگان را هم بخرند! مجلسی ترتیب دادند برای «تکریم بازنشستگان و فرهیختگان». گروهی را دعوت کردند، به هر کدام یک چلوکباب در ظرفهای سپید پلاستیکی و یک قاشق و چنگال دادند که ایستاده بخورند. پیش از این شام کذایی یا بهتر بگویم شام گدایی، هر کدام نطق های غرا کردند در تکریم و تمجید بازنشستگان و آخر سر هم یک کارت هدیه ی 200 هزارتومانی و قسم و آیه که این جلسه برای رای گیری نیست، هر ماه تکرار خواهد شد. با این حساب الان باید سه بار دیگر تکرار می شد! اما کو؟ حالا دیگر خرشان از پل گذشته. کل این تکریم این بود که به رقیب ما رای ندهید تا ما بمانیم، بچاپیم و ویران کنیم. آخر عشق ما این صندلی ریاست است و بس.
به بازی گرفتن، خریدن باستان شناسان با 200 هزار تومان و بعد محل سگ نگذاشتن به آن ها و دستاویز قرار دادنشان برای مفت خوری، دزدی، چاپیدن و پول هدر دادن کثیف ترین کار باند سیاهی است که ده، بیست سال است مثل بختک روی میراث این خاک افتاده است. کی این کابوس به پایان می رسد؟ شاید هیچ وقت. باشد که این بازی کثیف رای خریدن و بازیچه قرار دادن بازنشستگان برای رسیدن به اهداف خود، تجربه ای باشد_هر چند تلخ _ برای دیگر باستان شناسان، به ویژه باستان شناسان جوان و آنان که مشتاق استخدام در این سازمان هستند.
سخن آخر من با باستان شناس یا باستان شناسان و یا همه آنان که در این جنایت فرهنگی سهیم و شریک بودند است و آن اینکه؛ حتما در دوران دبستان شعر زاغ و روباه را خوانده اید و یادتان است که با این مصرع شروع می شد: زاغکی قالب پنیری دید و … باند طالبان میراث همان روباه حیله گر این شعر است شما چرا باید ملعبه ی روباه دو رو و حلقه باز شوید؟ یادتان باشد؛ آب رو، آب جوب نیست.