اسماعیل یغمایی شاعر ثبت صحنههاست.
صحنههایی که او آنها را به اسارت در میآورد و در چارچوب شعر به قاب میگیرد، گاه ماندنی و ثابت هستند، مثل تصویر بادگیرها و اتاقها و در خانهها در شعر «قشم»:
هر باد گیر پیر/با یک هوای دم/در کوچههای تنگ/پیچیده نا و نم
سقف اتاقها/از تیرها و چوب/بر روی هر دری/گلمیخ و دسته کوب
و گاه ملال آورمثل تصویر شبهای مکرر بیمارستان در شعر«لبهای بیجواب»:
چندین رج اتاق/هر سوی راهرو/ نورسفید مات/در راهرو ولو
مشتی سفیدپوش/خسته، خمار خواب/چشمان شیشهای/ لبهای بیجواب
این تصویرها به صورت معصومانهای فقط به خودشان شبیه هستند، بادگیرها، بادگیرند و راهروها، راهرو. اما گاه در شعر او این تصاویر صورت دیگری به خود میگیرد و آن وقت است که نه تنها به تصویر دیگری مانند میشوند بلکه در بند پایانی خود ِ راوی هم وارد صحنه میشود و فضای شعر سه بُعد تصویری به خود میگیرد.
شعر«آسمان، زن لُر و من…» از این دست است. در این شعر آسمان ابری بر مرگ ستارههایش آنچنان به خود میپیچد که انگار زن سوگوار ایل لُر بر سر خاک از دست رفتهی خویش .
این شعر با همهی کوتاهی (فقط پنج بند) جابهجا، بازتاب آسمان را برای از دست رفتن ستارهها -که فرزندانش باشند- به بازتابهای زنی سوگواری از ایل لر تشبیه کرده که او هم در مرگ فرزندش زار میگرید. جابهجایی تشبیهات هنگامی که آسمان سیاه است، درست مثل زن که چادر سیاه عزا بر سر انداخته. هنگامی که بغض آسمان شکافته میشود، با زمانی که زن بی تابانه میگرید و گریبان چاک میدهد. هنگامی که آسمان با خط آذرخش زخمی میشود، با زمانی که زن داغدار خنج به چهره خود میکشد و خط خون بر گونههایش میاندازد. هنگامی که آسمان میتوفد و شاخههای درختان را میپریشد، با زمانی که زن گیسوانش را از فرط اندوه میکَند. هنگامی برق میدرخشد، با زمانی که سکههای بدلی سربند زن لر در سیاهی برق میزند. هنگامی که آسمان مشت به ابرها میکوبد و میغرّد، با زمانی که زن مشت دردمند خود را به سینه و خاک گور میکوبد، همه آنقدر زیبا در هم تنیده شدهاند که جدایی تصاویر در هم بافته شده امکان ناپذیر مینماید.
اما شعر فقط با این صحنههای تصویری به سر نمیرسد، بلکه در بند آخرین خود راوی نیز وارد صحنه شده و ناشکیبایی آسمان را ملامت بار، با او در میان میگذارد: تا کی ستیزه و تا چند این جدال؟
و گلایه میکند که اگر تو تنها یک شب ستارهات سوخته است، من سالها پشت سالهاست که میسوزد: گیرم ستارهات همه امشب سوخت/ اما تو یک شب و من سال پشت سال
و این بند پایانی -با توجه به اینکه در بیشتر آثار شاعرانه، آسمان را تعیین کنندهی سرنوشت هر کس میدانند-، در حقیقت مشت کوبندهای است که بر دهان آسمان نواخته میشود. و اینک شعر را با هم زمزمه میکنیم که خود گویاترین است.
واکاوی شعر: پیرایه یغمایی
انگار آسمان ز سیاه ابر
افکنده چادری ز عزا بر سر
در مرگ هر ستاره فرو بارد
با چشم بینهایت خود یک سر
بغضش ز مرگ ماه ترکیده
از هم دریده چاک گریبان را
غرّد چنان که لرزه در افتدبر،
گرگی که دیده بارش باران را
شیون کنان چو آن زن ایل لر
ناخن به خط برق کشد بر روی
در چنگ باد، شاخه رود هر سو
گویی که چنگ زن بکند گیسوی
رخشد چو برق سکه سربندش
خواهد کند که چَشم فلک را کور
کوبد به مشت ابر سیه، انگار
آن زن ز سینه مشت زند بر گور
ای آسمان تیرهی عصیانگر
تا کی ستیزه و تا چند این جدال؟
گیرم ستارهات همه امشب سوخت
اما تو یک شب و من سال پشت سال
تهران آذر77
این شعر همرا با واکاویاش در سال 85 در دو نشریه، هفتهنامهی «نیمروز» در فرانسه و ماهنامهی «پیک خبری» در لُسآنجلس به چاپ رسید.