تنها آتشکده‌ی آجری ایران، ویران و فراموش شده!

آتشــکده‌ی محمدآبــاد کم‌وبیش در میانــه‌ی راه روســتای محمدآباد تا کناره‌ی جنوبــی رودخانه‌ی دالکی و نزدیکی‌های یک کیلومتری ســوی باختــری آن اســت. در پاییز 1373 نگارنده در دوروبر جایی که پیکره‌ی پان به‌دســت آمده بــود، به کاوش پرداخــت. در این کندوکاو که دو ماه به‌درازا کشید، ســاختار بنیادین یک آتشکده‌ای ساسانی شناسایی شد.

ساختار و نقشه‌ی آتشکده‌ی محمدآباد با همه‌ی دیگرگونی‌هایی چند، چون دیگر آتشــکده‌ها اســت، یعنی یک چهارگوشــه که با کنج‌ها و گوشه‌ها، چندبر و گرد شده تا آسمانه‌ای گنبدی بر روی آن اســتوار و پایدار گردد. در فضای میانی این چهار جرز، سکوی نه‌چندان بلندی بوده که آتش روشن و فروزان پاک‌کیشــان در میان آن نگهداری می‌شده است. ساختمایه‌ی به‌کاررفته و آنچه در نخستین نگاه از بازمانده‌ی رازی‌گری برجای مانده، به چشــم می‌آید آجر است که با ملاط ســاروج بومی به یکدیگر چسبیده، سخت و اســتوار شده است. جز آجر، قلوه‌ســنگ با ملاط گل، گچ و گاه با ملاط ساروج نیز دیده می‌شود.
به‌گمــان بســیار چنیــن می‌نمایــد آتشــکده‌ی محمدآباد برجســته‌ترین و بارزتریــن و از دیدگاهــی دیگــر ارزنده‌تریــن اثر رازى‌گرى شــهرى پُرخواسته بوده است که نام آن را نمی‌دانیم. مرز جنوب این شهر در زیرساخت و سازه‌های امروزین محمدآبــاد و مرز شــمال آن کناره‌ی جنوبی رودخانه‌ی دالکی اســت. این شــهر از سوی خاور به کوه‌های پست خاکســتری رنگ و از سوی باختر به نخلستان‌ها بسته می‌شده است.
آتشــکده‌ی محمدآبــاد در قلب بافت مذهبی شــهر، با نگرش به جرزهای ستبر، آسمانه‌ای (:گنبد) که دست‌کم نزدیــک به 12 متــر از رویه‌ی زمین بلندا داشته، به‌گمان بسیار ارزنده‌ترین نشــانه‌ى رازی‌گری مذهبی این شهر بوده است و همان‌گونه که نبشته آمد به دلیل این ارزش و شــاید دیرپایی، تغییر کاربردی داده و نیمی از عمر خود را به‌گونه‌ی آتشگاه گذرانده است.
بی‌گمــان بنا ساســانی اســت، اما از ایــن نیز آگاهی داریم کــه پارت‌ها و الیمایی‌ها هــم در آن‌جا بوده‌اند. تالارمیانی مهرکده‌ی محمدآباد، ساختاری از دوره‌ی پــارت دارد که پس از روی کار آمدن ساســانیان، آن‌را گسترش دادنــد. مــردم ســکه‌های کوچک و زنگارگرفته‌ی مفرغی از دوره‌ی الیمایی را کمی دورتر از آتشکده و مهرکده، از رویــه‌ی پاخور بــا خاک‌برداری‌هاى بی‌رویه‌ی شبانه یا پس از هر بارش، به دست آورده‌اند. پس پیش از ساسانیان، پارت‌ها و الیمایی‌ها هم بوده‌اند. آنچه هنوز برای ما روشــن نشــده، بودن علامی‌ها است.

با نگرش به این‌که بنیاد آتشــکده در زمان ساســانی بوده و دوره‌ی ســیوم یعنــی آخریــن دوره‌ى دیگرگونــی کاربردی آتشکده (که آتش می‌بایست دور از نور خورشــید باشد) در میانه‌ی همین دوره اســت، به ایــن دیدگاه می‌رسیم که بنیاد آن سده‌هایی چند، پیــش از دوره‌ی میانی شاهنشــاهی ساسانیان گذاشته شده است. اگر این شهر پس از فروپاشی پارت‌ها آباد بوده (که آباد بوده است، چه سازه‌های پارتی
را داریم)، پس دامنه‌ی بودن و هستی آن، با فرود پارت‌ها و فراز ساســانی‌ها برهم نخورده است. از این‌روی پی‌نهاد آتشــکده را در نخســتین نیم سده‌ی شاهنشــاهی ساســانیان به‌شــمار می‌آوریم. اما این آتشگاه در شمار آن چهار آتشگاه گران‌ســنگ ساسانیان چــون آذرگشنســب یــا برزین‌مهرنیست. هیچ نشــان روشن و درستی نمی‌بینیم که پیــش از یورش تازیان، مردم شهر با داشــتن نخلستان‌های پربار، گســترده، خرماهای شــیرین و زمین‌های کشاورزی زرخیز و آن خاک پربار، رودخانه‌ی دالکی و آن آب ســیاه پُرهیاهو، آباد و پُرخروش پاک، با شهری پُرخواسته، خانه و آشیانه‌ی خود را ترک کرده باشــند. نه نشانی از یک زلزله‌ی ویران‌کننده اســت و نه سیل‌آب‌های مردم‌گریز کــه زن و مرد ترک خان و مان خود کنند. آنچــه برجای می‌ماند یورش تازیان است و بس.
اگر بپذیریم که مردمان شــهر تسلیم شــده، جزیــه پرداخته و یا اســلام آورده‌اند، می‌بایست هم اکنون نیز آباد و زنده برجای نخستین بود، اما چنین نیســت و یک ویرانی، ازهم‌پاشیدگی و ســکوت فراگیر در همه‌ی رویه‌ی گســترده و گوشــه و کنار آن دیده می‌شــود، گویی همه‌چیز یک‌باره از دست رفته است.
از ایــن‌روی با کنارهم گذاشــتن این دانســته‌های ناچیز، به این ســرانجام می‌رســیم که با یورش تازیان، مردم از پذیرش کیش نو ســر باز زده، جزیه نپرداخته و با آن‌ها به ستیزه می‌پردازند. گروهی از بیم جان به دژ (تل خندق) گریخته، پناه گرفته و یــا به دفاع (؟) می‌پردازند. شــهر خالی و بی‌مردم در این یورش به ســختی آسیب می‌بیند، تازیان آن‌جا را ویــران و غارت کرده و دار و ندار مــردم را به یغما می‌برند (چــون در همه‌ی کاوش یک یافته‌ی ارزشــمند، حتی یک شکسته سفال یا
سکه هم به‌دست نیاوردیم).

اگر فروپاشی شهر را در یورش تازیان بپذیریم (که نشانه‌ها بر این است)‏،‎‏‏ به این باور می‌رسیم که به سختی آسیب می‌بیند و ســازه‌ها ویران می‌شــوند، چندان کــه دیگر کاربــردی ندارند. آتشکده‌ی محمدآباد نیز از این ویرانی بر کنار نیست و چندان زیاد که توانایی دیگرگونی کاربــردی و کالبدی خود را هم از دســت می‌دهد. چه بســیار آتشکده‌ها که پس از یورش تازیان با مهرآبه‌ای در ســوی جنوب، به مزگت یا ضریحی در میانه به‌گونه‌ی امام‌زاده، نمازگزاران را به خود می‌کشــانند، اما آتشــکده‌ی محمدآبــاد توانایی‌های کاربــردی خــود را از دســت داده و ارزش هیچ‌یــک را ندارد. در این زمان یا دهه‌هایی پس از آن است که گنبد بلند سنگی باشکوه آن فرو می‌ریزد و گذشت زمان آرام آرام آن‌را به نابودی یک‌سره و یک‌پارچه می‌کشاند.

بــا چیرگــی تازیــان، ســقوط یــا دردســت‌گرفتن شــهر، آن دسته از مردمــی که در دژ (تل خندق ؟) جان بــه در برده‌اند، بــه آبادی‌های دور و نزدیک گریخته و جا خوش می‌کنند، چه کیش را می‌شــود از دســت داد یا جایگزیــن کرد، اما شــکم را نه، نمی‌توان از نخلستان‌ها چشم پوشید و آن‌ها را از دست داد. برازجان (=برازگان، گرازگان؟) پای می‌گیرد، شهری امروزین که دامنه‌ی نخلســتان‌های گسترده‌اش در این سوی تا محمدآباد کشیده شده است.

برخلاف توج و یا ده‌کهنه/ شبانکاره که پس از یــورش تازیــان زندگی جریان دارد، در این شهر مردگی چیره می‌شود که این مرگ تا امروز برجای اســت و این نیســت جز سرنوشت شــهرهای بــزرگ، درســت چون سرنوشت آدمیان. شــهرهایی چون توج پیری اســت دیرپا و شــهرهایی چون این زودپــا که در پی آن مرگ اســت و دیگر هیچ جز انتظار. انتظار صدای کلنگ باستان‌شناسان.

از ایــن‌روی اســت کــه در توج و ده‌کهنه به نشــانه‌های رازی‌گری و یافته‌هــای ایران اسلامی (به‌ویژه ســده‌های نخســتین) برمی‌خوریم، امــا در این‌جا، نه… گاه در بررســی شکسته ســفالینه‌های اسلامی نیز به چشــممان می‌آمد که برمی‌داشتیم. شکســته ســفالینه‌هایی با لعابه‌ای درخشــان یا ســاده و بــدون لعاب. این یافته‌هــای تک‌وتوک و پراکنده بیش‌تر از ســده‌های پنجم و ششــم مهی (:هجری) و گاه از دوران صفویه است و بیش‌تر از ریزش باران یا ازآن کوچ‌کنندگانی که از آن‌جا رد شــده و یا کشــاورزان و خرده زمین‌دارانی که در سازه‌های ساده‌ی کنار زمین خود، جایی برای خــور و خواب و یا دوری از تابش آفتاب ساخته بوده‌اند، است.
بی‌هیچ گمان آتشــکده‌ی محمدآباد را ساختارهای وابســته‌ی دیگری است، اما هرگــز به آن‌هــا نپرداختیم چه نه زمان داشــتیم و نه پول آن‌را و از همه مهم‌تــر، بیم این‌که آنچــه از زیر خاک بیرون می‌آوریم، دگربار دســتخوش کاوش‌های غیرمجاز و ویرانی‌هایی که هرگز سر و سامان نمی‌یابند، می‌شود. برتر این بود، کار نیمه تمام بماند تا همه چیز یک‌سره از سر تا بن نابود شود.

پس از پایان نخســتین فصل کاوش، جویندگان گنــج؟ بومی‌های بانفوذ؟ و یا خاک‌برداران قانون‌شکن، نه‌تنها سکوی آتشــدان را یک‌سره ویران و نزدیک یک متر زیرســازی آن‌را چاه گونه ویران کردند، که بخشــی از پی و دیوارها را نیز از بین بردند. اینان به این اندیشه‌ی پوشالی که پیشکش‌ها و سکه‌های ســیمین و زرین در زیر سکوی آتشــدان است، دست به این ویران‌گری زدند.

در ســال 1383 هنــگام کاوش در مهرکــده‌ی محمدآبــاد، بــه دلیل ویرانی‌های بسیار قاچاقچیان، ناگزیر نخســت به پاک‌ســازی و سپس به بازســازی این آتشــکده‌ی ارزشمند پرداخته شــد که این نیــز چندگاهی بیش دوام نیاورد و ویران شد.

امروز با گذشت سی سال از کاوش این آتشکده، چون دیگر امیدی برای چاپ گزارش آن -چون دیگر محوطه‌هایی که کاوش نمودم- نداشــتم، پس از نهایی کردن گزارش با همکاری سمیرا ایمنــی و به همت نشــر کارنامک در شهریور، 1402 کتاب سازه‌های ویران دشتستان به چاپ رسید. 

روزنامه امرداد- دوشنبه 13 آذر 1402 خورشیدی • روز فروردین از ماه آذر 3761 زرتشتی • شماره 478 • سال 24 • 8 رویه

این نوشته در تازه ها ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.