هاید ماری کخ ایرانشناس آلمانی در سن 79 سالگی درگذشت. او نخست به آموزش ریاضی پرداخت اما پس از آشنایی با پرفسور فقید والتر هینز دلبستهی تاریخ و تمدن ایران بهویژه هخامنشیان شد و تا آخر عمر در این راه باز نایستاد. من ماری کخ را 2 یا 3 بار در ادارهی باستانشناسی و موزه دیدم. در آن زمان او زنی بود جوان، خندهرو و بانزاکت که به دشواری فارسی حرف میزد.
ارزندهترین کتاب او “از زبان داریوش است” که جناب پرویز رجبی با توانایی آنرا به فارسی برگردانده است. در این کتاب ماری کخ از زبان داریوش به چگونگی اوضاع سیاسی، اجتماعی و جامعه میپردازد که خود جای سخن، نقادی و بحث بسیار است. اما آنچه بیش ازهمه دستکم برای من شگفتانگیز مینماید، نبشتاری است در شرح مهر سلطنتی داریوش. بر نگارهی این مهر، داریوش شاه سواربرارابه به شیری ژیان تیراندازی میکند. در دو سر این مهر نگارهی نخل، فراز آن فروهر، با نبشتاری به سه زبان پارسی باستان، عیلامی، بابلی است اینگونه؛ “من [هستم] داریوش شاه”. جز این مهر بر مهرهای سلطنتی دیگری از بزرگان و شاهزادگان هخامنشی نگارهی نخل آمده است. با این که بیگمان نخل نماد زندگی و سرسبزی است و حتی امروزهم از آن بهرههای گوناگون میگیرند، از دیگرسو بازگوی سرزمینی است که هخامنشیان از آنجا ریشه گرفته و به خاک آن مدیون هستند. اما ماری کخ تنها از دیدگاه نیاز زندگی به آن نگریسته؛ “… نخل سمبل حاصلخیزی بود. نخل تقریباً تمامی نیازهای زندگی را برمیآورد. از هستهی نخل نان میپختند و از میوهی آن شراب و سرکه و عسل و غذاهای دیگر میساختند از برگهای نخل انواع وسایل خانگی را میساختند و ذوب کنندگان مس از هستهی خرما به جای سوخت استفاده میکردند و از هستههای “خیس شده” به عنوان غذای گاو نر و گوسفند پرواری استفاده میشد. به قول استرابون در ترانههای ایرانی به 160 نوع استفادهای که از نخل میشده اشاره شده است. در بابل، در منطقهی شوش و در کرانهی خلیج فارس نخلهای فراوانی وجود داشت…”
باید گفت اگر تنها نیاز زندگی انگیزه نگارگری نخل در بسیاری از مهرهای رسمی و غیررسمی هخامنشی است، میبایست دستکم در کنار آن نقش خوشهی گندم و جو، آب، گاو، اسب و… نیز کشیده میشد. نخل یک نماد، یک نشانه رسمی هخامنشی و بازگوی سرزمین مادری آنها “دشتستان” است نه یک نیاز زندگی که از هستهاش هم نان بپزند وهم به جای سوخت استفاده کنند آنهم برای ذوب مس با نقطه ذوب 1084 درجهی سانتیگراد! آیا ماری کخ نیمنگاهی به کاشیهای لعابدارهخامنشیان نیانداخته و نمیدانسته برای به دست آمدن لعاب آنها سیلیس (شن و ماسه) قلیا، آهک و اکسید مس را با یکدیگر ترکیب و 1700 تا 1800 درجه سانتیگراد حرارت داد تا مایعی سیال به دست آید؟ بیگمان میدانسته چه سالیانی دراز همکار هینز بوده است.
اگر بر فرض محال این را نمیدانسته، بیهیچ تردید میدانسته که زیر خاک ایران را انرژی فرا گرفته؛ از نفت و گاز تا زغال سنگ. اروپاییها چندین سده است این انرژی را به بهایی اندک میبرند با آن سوخت هواپیما، کشتی، خودروها و کارخانههای خود را تامین میکنند و گرمایش خانههایشان است. او چگونه و با چه جسارتی مینویسد از هستهی خرما برای سوخت سود میبردند. یعنی از دیدگاه او ایرانیها تا این اندازه نادان و بیسواد بودند که بر خاکی سرشار از انرژی هستهی خرما را برای لعاب کاشی به کار برند! من این یکی را دیگر بیهیچ گمان و تردید به حساب دسیسهها، رشکها، زد و بندها و تاریخنگاریهای دروغین اروپاییها میدانم و بس. همانطور که بیش از یک سده است که مینویسند و گفتهاند؛ هخامنشیان قومی مهاجر بودند، کوچیده از دریاچهی اورال به قلب ایران، آنهم در پایان هزارهی دویم پیش از مسیح. در بهترین و سبزترین و پرفرآوردهترین بخشهای این سرزمین، آیا نگارهی دو نخل پربار بر روی مهر سلطنتی داریوش یعنی نان؟ سوخت؟ خوراک گاو و گوسفند؟ یا نماد سرزمین؟ کدامیک؟
ماری کخ بهدرستی میدانست چه دارد مینویسد و چگونه میشود ایرانیان را تحقیر کرد. تاسف این که برای این خانم شب ماری کخ میگیرند، ستایشش میکنند و … و او به ریش همه میخندد!